۱۳۹۷ آذر ۲۳, جمعه

باد در کجا می‌وزد؟


خوانشی از شعرِ عبدالله «سلاحی»


شلّاق در هوا صدا کرد. اسب‌ها نفس‌زنان به راه افتادند.
بوف کور، ص33

کین لوچ (Ken Loach) در 2006، فیلمی می‌سازد و نام‌اش را می‌گذارد «بادی که کشتزارِ جو را تکان داد». این پرسش مطرح می‌شود که «چرا کارگردان از این «باد» به شکل خاصی یاد می‌کند؟ چرا قید می‌کند که هدفش بادی است که کشتزارِ جو را تکان داده است؟». چقدر درست است اگر کسی ادّعا کند که «بادی که کشتزارِ جو را تکان داده است، با بادی که فی‌المثل موهای کارگردان را پریشان ساخته است، یکی است؟». در این یادداشت تلاش می‌کنم با میانجیِ شعری از عبدالله سلاحی با این پرسش‌ها درگیر شوم. 

محمد یوسفی در مقدمه‌اش بر کتاب «متافزیک» نوشتۀ استیون مامفورد وقتی از «خاصیّت»ی اشیاء می‌پرسد، به این پرسش کشیده می‌شود « اگر درختی در جنگلی سقوط کند و هیچ انسانی (یا جانداری دیگری) آن‌جا نباشد تا صدای آن را بشنود، آیا باز هم صدایی در میان خواهد بود؟». او در پاسخ به این پرسش به تفاوت میان «صدا» و «صوت» می‌رسد «اگر کسی شاهد فرواُفتادن درخت نباشد، بی‌شک «صدا» نخواهیم داشت اما «صوت» ناشی از سقوط درخت که همان امواج طولی مولکول‌های هواست وجود خواهد داشت. چه ما باشیم چه نباشیم امواج طولی هوا یا همان صوت ناشی از سقوطِ درخت وجود خواهد داشت، اما اگر ما نباشیم چیزی که مغز ادارک می‌کند(یعنی صدا) وجود نخواهد داشت». نهایتاً وقتی از رنگِ قرمز یاد می‌کند، رأیش را اینگونه صادر می‌کند «گویی ادراکِ رنگ خاصیتِ مغزِ ماست که بر اثر تعامل با طول موجی خاص قرمزی را تجربه می‌کند. در این حال به نظر می‌رسد که قرمزی فقط نزدِ ماست (نه نزدِ شیء) و آن‌چه در شیء تحقق دارد، فرایندهای است که به گسیل طول موج خاص می‌انجامد». 

به نظر می‌رسد در یک رابطه‌ای معنادار و تنگاتنگ می‌توان این پرسش را مطرح کرد که: «چه بلایی بر سرِ باد می‌آید اگر دامنِ سرخ دخترک را تا کنیم و در کناری بگذاریم یا، در آن لحظه‌ای خاص دخترک در مسیر باد نباشد به جای اینکه باشد؟». به سخنِ دیگر، نسبتِ آن دامنِ سرخ، موهای بلند و گرد و خاکی که بلند شده است با «باد» چه است؟ اگر وزشِ باد متوقف شود، آیا دامنِ دخترک از تکان خوردن باز می‌ایستد، یا همچنان به تکان خوردن ادامه می‌دهد؟ بر عکس چه؟ آیا ممکن است در حالی که باد می‌وزد دامنِ دخترک تکان نخورد؟ 

اینجا به بحث مهمّی می‌رسیم: علیّت. علیّت به ما چه می‌گوید؟  علیّت توضیح می‌دهد که باد موجب شده است دامنِ دخترک تکان بخورد، موهایش پریشان شود. هیوم معتقد است که باید علت را رخدادی بدانیم که از پیِ آن، رخدادی دیگری به وقوع می‌پیوندد، به طوری که اگر رخدادِ نخست روی نداده باشد، رخداد دوم هم روی ندهد. باد در صورتی می‌تواند علتِ تکان خوردنِ دامنِ دخترک باشد که به محضِ وزیدنش، دامنِ دخترک شروع به تکان خوردن بکند. بنابر این، نمی‌توانیم بگوییم که دامنِ دخترک تکان خورد بدون اینکه بادی وزیده باشد. البته ممکن است کسی پیدا شود و ادّعا کند که دامنِ دخترک تکان خورده است، بدون اینکه بادی وزیده باشد. در این صورت، او نمی‌تواند علیّت را توضیح دهد. 

هیوم می‌پرسد که «اینها را از کجا می‌دانیم؟». او توضیح می‌دهد که ممکن است من مشاهده کنم که رخدادی از پیِ رخدادی دیگر واقع می‌شود، اما از کجا می‌دانم اگر رخداد اول، به مثابۀ امر واقع، روی نمی‌داد، رخداد دوم هم اتفاق نمی‌افتاد؟ به گونه‌ای مثال، شما از کجا می‌دانید اگر سرباز ماشه را فشار نمی‌داد، گلوله هم شلیک نمی‌شد؟ هیوم برای این پرسش دو پاسخ در اختیار ما قرار می‌دهد: نخست، رخداد الف علتِ رخداد ب است به شرطی که در جهانی درست همانندِ جهان ما اگر رخداد الف روی ندهد، ب هم روی ندهد. در جهانی که همانندِ جهان ماست اگر بادی نوزید، دامنی هم تکان نخورد. پاسخ دوم که با رویکرد علمی نزدیک‌تر است، به ما پیشنهادِ دو آزمونِ مشابه به هم را می‌دهد: رخدادی مورد نظر را وارد نمونۀ آزمونِ نخست می‌کنیم؛ بی‌آنکه تغییری در نمونۀ آزمون دوم داده باشیم. این گفته‌ای استیون مامفورد را که «شکستِ ناپلئون در واترلو هیچ ارتباطی به بینی خاراندنِ شما ندارد!» را چگونه بفهمیم؟ چرا بینی خاراندنِ شما نمی‌تواند علتِ شکستِ ناپلئون در واترلو باشد؟ به نظر می‌رسد هر دو روشِ بالا به ما هیچ کمکی نخواهد کرد. 

شاعر می‌گوید «باد شکل چیزی که تکان می¬دهد است». چقدر دقیق است اگر بگوییم «صوت ناشی از سقوط درخت، شکل چیزی است که می‌شنویم:صدا»؟  در این صورت، پرسشی مطرح می‌شود که: « صوت چگونه به ما می‌رسد؟». آیا صوت در «خلأ» حرکت می‌‌کند، یا در فاصله‌ای میان سوژه‌ای که می‌شنود، با صوتی که ناشی از سقوط درخت است چیزی/چیزهای وجود دارند؟ باد چگونه خودش را به دامنِ دخترک می‌رساند، تا او را تکان بدهد؟ در فاصله‌ای میان درخت و سوژه‌ی شنوا، خلأ است یا فضای پُر(ملأ)؟ در هر دو صورت، این پرسش مطرح می‌شود که «چگونه چیزی در خلأ یا ملأ حرکت می‌کند؟». 

موضع نخست به زنون می‌رسد: « هستی(واقعیت) از ملأ ساخته شده است که یک متصلِ کامل است و حرکت در این اتصال غیرممکن. حرکت می‌بایست تغییر موقعیت و طیِ فاصله باشد، دراین صورت تغییر موقعیت از کجا؟ به کجا؟ اگر خط از نقاطِ نامتناهی تشکیل شده است، پس حرکت در مسیر نامتناهی یک توهم محض است، بی معناست». زنون برای اینکه نشان بدهد حرکت در جسمِ متصل توهم است مثالی می‌آورد: «فرض کنید شما می‌خواهید از یک طرف ورزشگاه به طرف دیگر بروید، در این صورت باید نقاط نامتناهی را در زمان متناهی بپیمایید، این بی معناست». 

او همچنان برای اینکه ادعای پارمنیدس را در موردِ انکار خلأ منطقی و مستحکم جلوه دهد، و آن را توجیه کند، دوباره دست به دامنِ مثال می‌شود: «لحظه‌ی فرض کنید که مکانی وجود دارد که اشیأ در آن هستند، اگر آن مکان چیزی نیست، پس اشیأ نمی‌تواند در آن وجود داشته باشد، اما اگر چیزی هست خودِ آن در مکان باید باشد و آن مکان در مکانِ دیگر و...پس پارمنیدس در انکار خلأ محق است». در این صورت، دو امکان باقی می‌ماند: نخست، اینکه وزیدن باد و تکان خوردنِ دامنِ دخترک، هر دو توّهم اند و پرداختن به آن بی‌معنا و عبث. دوم، باد در خودِ دامنِ دخترک بوده و بدون هیچ‌گونه طیِ فاصله‌ای دامن را تکان داده است. اما، آیا تکان خوردن در ملأ ممکن است؟ به نظر می‌رسد پاسخ پیشاپیش منفی است: خیر. و این به هیچ وجه از ارزش کار شاعر نمی‌کاهد. 

موضع دوم از آنِ دکارت است: «اگر می‌گوییم که جسمی در مکان خاصّی است مقصودِ ما صرفاً این است که آن شیء به نحو خاصی نسبت به بعضی اشیای دیگر قرار گرفته است. فضای مطلقاً خالی که اصلاً حاویِ هیچ جسمی نباشد ممتنع است. در آن صورت، جسمی از جسمی دیگر نمی‌تواند فاصله داشته باشد». به نظر می‌رسد فضای مطلقاً خالی که دکارت از آن یاد می‌کند، با هستیِ متصل (ملأ)ی پارمنیدسی یکسان باشد. چرا که در هر دو صورت، فاصله و امکانِ حرکت ممتنع است. فضای مورد نظر دکارت، حرکت و تغییر موقعیت را امکان‌پذیر می‌سازد. بنابر این، در این فضا، باد می‌تواند بوزد و دامنِ دخترک را تکان بدهد.
اتُمیان نیز وجود خلأ را می‌پذیرد. به باور آنها از برخورد اتمهای نامتناهی که در  خلأ در حرکتند جهان های بیشمار پدید می‌آیند. آنان معتقد بودند که آنچه نیست به همان اندازه واقعی است که آنچه هست. شاید بتوان گفت «خلأ به همان اندازه واقعی است که جسمی سخت، با این تفاوت که کیفیّاتِ شان عینِ هم نیست». 

فرض کنیم دخترک «آنجا» نیست و بنابر این، نه دامنی تکان می‌خورد و نه هم موهای پریشان می‌شود. آیا باز هم می‌توانیم بگوییم «باد می‌وزد»؟ به نظر می‌رسد یکی از پاسخ‌های قابل دفاع منفی است: باد برساخته‌ای خاصی ذهن سوژۀ شنوا است. به بیان دیگر، باد محصول هم‌نشینیِ جریانی در بیرون و تصوّری خاصی از آن جریان در ذهنِ سوژۀ شنوا است. این دیدگاه از آنِ کانت است: اُبژه، شیء بیرونی به تنهایی نیست، بل اُبژه محصول ادغامِ آن شیء بیرونی است با تصوّر خاصی از آن شیئ در ذهنِ سوژه‌ی شناسا. اینجا کانت از دکارت جدا می‌شود. دیگر با سوژه‌ی طرف نیستیم که در یک پس‌روی خود-خواسته از تمام چیزها و جهان جدا شود، و از آنجا و با یک فاصله‌ای ملموس به شناختِ چیزها و جهان بپردازد. حالا اگر برسیم «باد چه شکلی‌ست؟»، تا حدودی قادر شده‌ایم به آن پاسخ ارایه کنیم: شکلِ باد در تعاملی میان جریانی که از تفاوت فشارِ هوا در بیرون شکل گرفته است، با تصوّر خاصی که از آن در ذهن داریم. این گفته‌ای شاعر که « باد شکل چیزی که تکان می¬دهد است» را در همین زمینه می‌توان به فهم درآورد و به آن نزدیک شد. برای همین شاعر نمی‌گوید «باد فقط و فقط شکل چیزی است که تکان می‌دهد است»، او تأکید می‌کند «باد شکلِ چیزی که تکان می‌دهد است، شکلِ چیزی که می‌برد، گردی که از راه بلند می‌کند، موهای که پریشان می‌شود، پرهای که به هوا بلند می‌شود و الخ». 

***
باد شکل چیزی که تکان می¬دهد است
شکل چیزی که می¬برد
گردی که از راه بلند می¬کند
تو
دامن¬ات باد است
موهایت باد است
از سرم چیز زیادی پیدا نمی¬کنم
هرچند پلکهایم را بسته¬ام
تا مسیر نگاهم را
به سمت چیزهایی که در سرم می¬گذرد عوض کنم
ولی باد شکل چیزی که تکان می¬دهد است
و پشت پلک¬¬هایم تو دست تکان می¬دهی
هم¬زمان که قرار است سوار هواپیما شوی
که بر بادها سوار است
اتاقی که پنجره¬اش باز است
به هم می¬خورد
از حفاظ پنجره
قفسی که بر آن آویزان است
می¬افتد
پرهای پرنده به هوا بلند می¬شود
به دست باد
باد شکل چیزی است که می¬افتد
شکل چیزی که به هوا بلند می¬شود
و پنجره¬ای که باز و بسته می¬شود
در پشت میله¬های حفاظ

عبدالله سلاحی